((صدای جرس ))
بیا تو ای مسافرم که من غریب و خسته ام
زمین در این تباهی ها مرده چنین نشسته ام
بیارها ورد زمان ، منتظرت خلق جهان
اسیر زنجیر بلا ، دروغ خورشید عیان
تو ای کبیر آدما ، سفیر پاکی ، به دعا
لحظه ی دیدار تو را ، می کنم هر لحظه ندا
بیا سفر کرده ی عشق ، عشق به ارمغان بیار
که خنده ام بدون یار ، خستگی با چشم خمار
بیا بده شراب ناب ، عشق و به این دل خراب
که زندگی بدون عشق ، مستی باده و شراب
نشسته ام کنج قفس ، یک نان و آب و یک نفس
قاسم رحمانی به عمر، سکوت،که بشنود،جرس
شعر از : قاسمعلی رحمانی
کپی با
ذکر منبع و نام شاعر مجاز می باشد